كسي كات نميدهد
اينبار تماشاچي نيستي. اينبار توي اين فيلم بازي ميكني. بدون هيچ سناريويي، بيدعوت، بدون اينكه بخواهي.
هميشه از بيرون نگاه ميكردي آدم بدها، خوبها، آدمهاي كودن، با كاراكترها همدرد ميشدي. دلت به حال آدمهاي اين فيلم ميسوخت.
حالا اما يكي از بازيگرهاي فيلمي هستي كه دروغ و ظلم و نفرت محور اصلياش است. ديگر هيجان انگيز نيست. ديگر نسبت به بدها بيتفاوت نيستي. برايت غير قابل تحملاند. ديگر ديدن خون و مرگ عادي به نظر نميرسد (هر چند كه از چند وقت ديگه اونم مثل خيلي چيزهاي ديگهي زندگي ما ايرانيها عادي ميشه). ديگر آقاي بازيگر كه گلوله خورده دوباره بلند نميشود. كسي كات نميدهد. كسي نميگويد: عجب پلان ترسناكي بود. اين بار مرگ واقعي است. اينبار تحقير شدن آزار دهنده است. اينبار به ياد ميآوري كه انساني و حقوقي داري. حق حيات. حق انديشيدن. حق داشتن احترام. حق نفس كشيدن. حق نوازش شدن و نوازش دادن. حق انسان بودن. تازه ميفهمي كه سالهاست داري توي اين فيلم نقش احمق را بازي ميكني. هرگز فكر ميكردي بازيگر بيارزشترين كاراكتر يك فيلم باشي؟ آنهم يك فيلم مستند.!؟
نقش منفيها قدرت بيشتري دارند – آدم خوبها باهوش نيستند، حاضر نيستند از روزمرگيها و امنيت دروغيني كه برايشان بهعنوان حق، تعريف و با منت صدقه داده شده دست بردارند. خرافات، دروغ، توهم توطِئه، هواي مسموم بردگي، گدايي عدالت، فرار از واقعيتهاي سخت، بت پرستي، وابستگي به نيروهاي نهان، ناتواني! در به در به دنبال معجزه و بهشت در آسمانها. و سكوت و سكوت و سكوت، به اميد داشتن خوشيهاي بيارزش و بيدوام و نان كپك زدهي شب. واي واي برما آدمهاي فراموشكار هميشه قانع!
i n 1 9 7 8